سلامت نیوز:حسن نیت، همدلی و همدردی، اعتماد و اطمینان به دیگری،مراودات اجتماعی دوستانه بین افراد خانواده، اجتماع و... اینها سرمایههای ارزشمندی است که علاج همه مشکلات جامعه مدرن تلقی میشوند و همچون روح در کالبد جامعه دمیده میشوند و به آن زندگی و حیات میبخشند.
اما امان از روزی که جامعهای علاج خود را گم کند و این سرمایههای عظیم از آن رخت بربندند. چنین جامعهای به کدام سو کشیده خواهد شد؟ وقتی آدمها دیگر به هم اعتماد ندارند و بزرگترین نصیحتشان به یکدیگر این است که به چشم خودت هم اطمینان نکن، وقتی دلمردگی جای حس همدلی را میگیرد و منافع شخصی بر روح و روان آدمها حاکم میشود، وقتی کینهورزیها و دشمنیها جای روابط دوستانه را میگیرند، آن جامعه در چه مسیری قرار خواهد گرفت و این افسارگسیختگی تا کجا ادامه خواهد یافت؟ چه میشود که در یک جامعه مردم چنان سر در گریبان میشوند که حتی چند قدم جلوتر را نمیبینند و حاضر نیستند برای منافع جمعی تلاش کنند؟ جامعهای مانند جامعه امروز ما که وقتی مثلاً صحبت از انصراف یارانههاست، تعداد افرادی که برای دریافت آن ثبت نام میکنند بیشتر از تعداد افرادی است که بر حسب آمارها مجاز به دریافت آن هستند. مثلاً وقتی شخصی جلوی چشمشان روی زمین افتاده و در حال جان دادن است حاضر نیستند او را به مراکز درمانی برسانند و خود را گرفتار کنند در عوض با گوشیهایشان از او فیلم میگیرند و در شبکههای اجتماعی به دلسوزیهای جمعی میپردازند... چه عواقبی پیش روی چنین اجتماعاتی است؟اینها سؤالاتی است که برای دریافت پاسخشان با دکتر محمود روحالامینی، جرم شناس و رئیس انجمن جرمشناسی کرمان به گفتوگو نشستیم که در ادامه میخوانید.
-سرمایههای اجتماعی از مفهمومی گسترده برخوردار هستند، اما بهتر است برای شروع بحث از اصلیترین و بارزترین وجه این مفهوم وارد شویم. این وجه چیست؟
مفهوم سرمایههای اجتماعی بسیار وسیع بوده و از جهات مختلفی قابل بررسی است اما میتوان گفت اعتماد و اطمینان یکی از بارزترین و اساسیترین مصداقهای آن به شمار میرود که مبحث اعتماد را از دو جنبه میتوان مورد بحث و بررسی قرار داد، یکی اعتماد مردم به حاکمیت و یکی اعتماد حاکمیت به مردم.
- حاکمیت یک مفهوم کلی است که از اجزای مختلفی تشکیل شده. از بین رفتن اعتماد مردم نسبت به این اجزاچگونه در جامعهای نمود پیدا میکند؟
برای ورود به این مبحث باید اعتماد مردم را نسبت به سه قوه مقننه، مجریه و قضائیه مورد بررسی قرار دهیم که بر حسب تخصصام بیشتر به قوه مجریه و قضائیه خواهم پرداخت. وقتی مردم به قوه مجریه اعتماد ندارند و اطمینان آنها به هر دلیلی سلب شده باشد یکی از مخربترین آثار آن افزایش جرایم مالیاتی خواهد بود که آسیب بزرگی برای آن جامعه در پی خواهد داشت، زیرا مردم معتقد هستند پولی که به عنوان مالیات پرداخت میکنند به نفع خودشان و در راه رفاه آنها خرج نمیشود، آنها فکر میکنند این پول فقط باعث پر شدن جیب دیگران است و سودی به حال آنها نخواهد داشت.
در حالی که در جوامعی که اعتماد و اطمینان میان مردم و حاکمیت وجود دارد مردم میدانند که این مالیات برای رفاه خودشان مصرف میشود، در واقع برای آنها این موضوع به اثبات رسیده است که پولشان صرف ساخت پارکینگ، پارک، خیابانهای استاندارد و مطلوب و امکانات رفاهی دیگر میشود و شرایط زندگی خودشان بهتر خواهد شد. آنها به این اطمینان رسیدهاند که اگر این مالیات را نپردازند خودشان را از خیلی چیزها محروم کردهاند. بنابراین فرار مالیاتی یکی از عواقبی است که در اثر نبود اطمینان مردم به حکومت پدیدار میشود و روی همه بخشها اثر نامطلوبی میگذارد.
-جامعهای هست که در آن فرار مالیاتی صورت نگیرد؟
باید این نکته را در نظر داشت که در هر کشور اقلیت قانون شکن وجود دارد اما بحث ما روی اکثریت جامعه است، مثلاً در کشوری مانند فرانسه قطعاً کسانی هستند که از پرداخت مالیات سر باز میزنند اما اکثر مردم مالیات خود را میپردازند و از آن فرار نمیکنند، به همین دلیل هم مالیات بخش عمده درآمد دولت محسوب میشود و دولت هم با اعتمادی که در مردم به وجود آورده از درآمدهای مالیاتی مردم بهترین استفاده را میبرد و آن را در جهت رفاه مردم کشورش به کار میاندازد. به همین دلیل هم با مشکل بودجه رو به رو نخواهد شد.
این موضوع در اکثر کشورهایی که از این سرمایه اجتماعی برخوردارند دیده میشود و اگر درآمدهای نفتی را کنار بگذاریم مالیات، بزرگترین منبع درآمد محسوب میشود و بعد از آن هم گسترش صنعت گردشگری عامل درآمدزایی آنها محسوب میشود.
پس میتوان گفت سرمایههای اجتماعی به نوعی میتوانند مولد سرمایههای اقتصادی هم باشند.
دقیقاً این تأثیر وجود دارد، بویژه اینکه هر کشور در برهههایی از زمان دچار بحرانهای اقتصادی میشود و در این بحرانها نقش اعتماد مردم به حاکمیت بسیار مهم است، مثلاً کشوری را تصور کنید که برای مدتی با بحران کمبود قند رو به رو میشود و دولت از مردم میخواهد مصرف آن را تا حد قابل ملاحظهای کاهش دهند تا بحران برطرف شود، مردم هم وقتی به دولت خود اطمینان دارند این کار را میکنند و با کاهش مصرف از این بحران عبور میکنند.
حالا کشوری را تصور کنید که این اطمینان در آن وجود ندارد و مردم به درخواستهای دولت توجهی نمیکنند. در چنین وضعیتی مردم تا میتوانند قند میخرند بهطوری که تقاضای خرید آن بسیار بالاتر از شرایط عادی میشود و گونیهای قند در خانهها انباشته میشود تا جایی که مردم در سالهای بعد از بحران، قندهای زمان بحران را در خانه دارند.
- به نظر میرسد این موضوع خودش میتواند زمینهساز بسیاری از جرایم باشد؟
این نبود اطمینان، مردم را وادار به احتکار کالا میکند که خودش نوعی جرم است، همینطور سرقت در این حالت افزایش پیدا میکند، زیرا شرایط یک فروش خوب آماده است و سارقان سود زیادی خواهند برد.
مردم در این شرایط به یکدیگر رحم نمیکنند و اطمینان میان افراد نیز در آن جامعه بیش از پیش از بین خواهد رفت، چون هر کس تنها به صلاح و منفعت شحصی خود مینگرد و مصلحت هرکس در چنین حالتی ایجاب میکند که چندان به بقیه اعتماد نکند، چراکه این اعتماد میتواند او را در دام کلاهبرداران و افراد سودجو بیندازد. البته این تنها یک نمونه است که نشان میدهد اعتماد نداشتن مردم به حاکمیت، اعتماد میان مردم را هم از بین میبرد و آنها را به سوی جرایم کوچک و بزرگ سوق میدهد.
- سلب اعتماد مردم از قوه قضائیه نیز به همین میزان مخرب است؟
وقتی اعتماد مردم از قوه قضائیه گرفته شود نیز شاهد آثار نامطلوب زیادی خواهیم بود. اما، وقتی مردم به دستگاه قضا اعتماد کامل داشته باشند در صورت بروز جرم به آن مراجعه میکنند زیرا مطمئن هستند نتیجه میگیرند اما برعکس آن وقتی که این اعتماد از مردم سلب شده است انتقامجوییهای شخصی افزایش خواهد یافت، مثلاً اگر شخصی که شما را مورد حمله و صدمه قرار داده به سزای عمل خود نرسد و پارتیبازیها و رشوهگیریها و پیچ و خمهای اداری مانع از آن شود که فرد ضارب مورد تنبیه قضایی قرار بگیرد در آن صورت شما خودتان دست به کار میشوید و او را مورد حمله قرار میدهید که این کار جرم دیگری است، در مواردی که پای رشوه به میان بیاید این سلب اعتماد رخ میدهد و علاوه بر این جرایم، شاهد افزایش درگیریها، نزاعها و جنایتها خواهیم بود، بنابراین افزایش جرم یکی از بدیهیترین نشانههای اطمینان نداشتن مردم به دستگاه قضاییشان است. در تمام مواردی که مردم به حاکمیت اعتماد و اطمینان ندارند این نبود اطمینان سبب گسترش جرایمی میشود که خود زمینه ساز بیاعتمادی مردم نسبت به هم و جرمهای بیشتر است و این چرخه معیوب ادامه خواهد یافت.
-حالا عکس این حالت را مورد بررسی قرار دهیم و به این موضوع از زاویه دیگری نگاه کنیم یعنی زمانی که دولت به مردم اطمینان ندارد. در این صورت چه عواقبی در انتظار آن جامعه است؟
اگر این موضوع را در مورد قوه مجریه بررسی کنیم میبینیم که در چنین شرایطی برنامهریزیها برای قوه مجریه بسیار سخت و همراه با ریسک خواهد بود، زیرا دولت از همراهی و یاری مردم با برنامه هایش مطمئن نیست و نمیداند که آنان در قبال این برنامهریزیها چه واکنشی خواهند داشت که نمونه آن را در مثال قند مطرح کردیم، این موضع بویژه در مواردی که نیاز به همراهی و همگامی مردم وجود دارد دیده میشود و دولت نمیتواند برنامهریزیهایش را بخوبی
پیش ببرد.
در قوه قضائیه نیز داشتن اعتماد به مردم بسیار حائز اهمیت است و همانطور که در اسلام و احکام قضایی ذکر شده شهادت شهود از جایگاه بسیار محکمی برخوردار است اما امروز دستگاه قضایی نمیتواند براحتی این شهادتها را بپذیرد و قبول آن خطرناک است، زیرا در شرایطی که جلوی دادگستریها افرادی هستند که آزادانه خود را به عنوان شاهد میفروشند و با قبول مقداری پول شهادت دروغ میدهند دستگاه قضا نمیتواند به شهادت مردم اعتماد کند و این اطمینان از بین میرود.
این در حالی است که در کشورهایی که اطمینانی که در دستگاه قضایی نسبت به مردم ایجاد شده شهادت یک شاهد از جایگاه بسیار بالایی برخوردار است و امکان ندارد که این مسأله شایع باشد که کسی به دروغ شهادت بدهد.
بارها در سفرهایی که به کشورهای دیگر داشتم شاهد این موضوع بودهام و این اطمینان متقابل بین مردم و دستگاه قضایی را از نزدیک لمس کردهام مثلاً یک بار که در فرانسه با دوستانم برای تفریح به یک جنگل رفته بودیم آتش روشن کردیم که با برخورد یکی از شهروندان فرانسوی روبه رو شدیم. او از ما خواست آتش را خاموش کنیم، اما به او گفتیم که مقدار کافی آب به همراه داریم و تا 10 دقیقه دیگر که چای دم کشید آتش را خاموش خواهیم کرد، آن شخص حدود 15 دقیقه بعد دوباره از کنار ما رد شد و دید که ما به وعدهای که داده بودیم عمل نکردهایم و آتش هنوز روشن است، اما چیزی نگفت و رفت.
مدتی گذشت و آن شخص با یک پلیس به سراغ ما آمد و دو روز بعد هم اخطاریه شهرداری را دریافت کردیم و محکوم شدیم. این نشان دهنده اعتماد بسیار بالای دستگاه قضایی به شهروندان است که به شهادت یک نفر تا این حد اهمیت میدهد و آن را جدی میگیرد.
اطمینان قوه قضائیه به شهادت شهود در تصمیمها و صدور حکمها بسیار حائز اهمیت است و گاهی جرایمی رخ میدهد که شهود تنها کسانی هستند که حقیقت را میدانند، ولی وقتی اطمینان و اعتماد وجود نداشته باشد کشف حقایق بسیار سخت و دشوار میشود. بنابراین اعتماد و اطمینان یکی از بزرگترین سرمایهها برای حاکمیت نسبت به مردم و بالعکس است و آثار مهمی را به جا میگذارد اما زمانی که از بین برود حس امنیت روانی در آن جامعه از بین خواهد رفت و همین مسأله ریشه بسیاری از ناهنجاریها خواهد بود، حتی بسیاری از تصادفات بر اثر اضطرابها و مشکلاتی است که درگیریهای ذهنی را در مردم به وجود آورده است.
-از بین رفتن این سرمایه اجتماعی در یک جامعه بیشتر از سوی حاکمیت به سوی مردم جاری میشود یا از سوی مردم به سمت حاکمیت حرکت میکند؟در واقع اگر جامعه را هرمی فرض کنیم که حاکمیت در رأس آن است، این قضیه از رأس هرم به سمت پایین منتشر میشود یا از کف هرم به سمت بالا؟
یافتن ریشههای این قضیه بسیار دشوار است و نمیتوان گفت از بین رفتن اعتماد در جامعه بر اثر سلب اعتماد مردم از حاکمیت است یا بر عکس. در واقع این دو رویه مدام یکدیگر را تقویت میکنند و مکمل هم هستند.
این بحث آنجا سختتر میشود که بگوییم ارگانهای دولتی را چه کسی میسازد؟ مگر جز این است که خود مردم هستند که ارگانهای دولتی را میسازند، مثلاً یک کارمند بانک وقتی پشت میز است جزو سیستم حاکمیت است و وقتی از آن خارج میشود دیگرجزو مردم محسوب میشود. بنابراین یافتن ریشههای این موضوع دشوار است و مانند تار و پودی در هم تنیده به هم متصل است.
-نقش فرهنگ و آموزش در این بین کجاست؟
رفتارها آموختنی است و بسیاری از آنها از کودکی در ما نهادینه شده است مانند مسأله اعتماد نداشتن که در کشورهای جهان سومی به یک فرهنگ نهادینه تبدیل شده و مثلاً ایرانیهایی که در خارج از کشور زندگی میکنند هنوز هم تحت تأثیر فرهنگ کشور خود سعی در فرار از مالیات دارند، اما هیچ گاه این موضوع را جلوی خارجیها به زبان نمیآورند و مطرح نمیکنند، زیرا خجالت میکشند در مقابل مردم آن کشور از عملی که در نظر آنها قبیح است و بیفرهنگی حساب میشود صحبت کنند، اما وقتی دو ایرانی به هم میرسند این موضوع را با افتخار مطرح میکنند و آن را نوعی زرنگی و دست و پا داشتن تلقی میکنند یا مثلاً بحث رشوه دادن به پلیس هم یک چنین حالتی دارد. این بدان معنا نیست که پلیس در کشور ما رشوه میگیرد و در کشورهای پیشرفته نمیگیرد، همانطور که قبلاً هم اشاره کردم مسأله اقلیت و اکثریت مطرح است و این مهم است که این فرهنگ در جامعه ما رایج است و شاید تعداد پلیسهایی که مثلاً در آلمان و ایران رشوه میگیرند به یک اندازه باشند اما مهم این است که مردم آن کشور جرأت پیشنهاد رشوه دادن را ندارند اما در ایران پیشنهاد رشوه یک امر عادی تلقی شده و به معنای رها کردن تیری در تاریکی است که به امتحانش میارزد.
- جامعهای که تا حد زیادی از این سرمایه اجتماعی فاصله گرفته و آن را از دست داده است آیا میتواند آن را باز هم به متن خویش بازگرداند. قدم اول چیست؟
برداشتن نخستین گام پذیرش این معضل در جامعه است و ما اگر قبول کنیم که با چنین بحرانی در جامعه روبه رو شدهایم میتوانیم اقدامهای لازم را آغاز کنیم. اما اصلاح این فرهنگ روی افرادی که سالهاست با آن عجین شدهاند تقریباً ناممکن است پس با برنامهریزیهای دقیق و شروع اقدامهای فرهنگی روی نسلهای بعدی شاید بتوان امیدوار بود که سرمایههای اجتماعی در چند نسل بعدی به جامعه ما بازگردد.
برای درمان این مسأله و بازگرداندن این سرمایه بزرگ اجتماعی به جامعه باید از جایی شروع کنیم که فرهنگ را نهادینه میکند بنابراین خانواده و دبستان به عنوان نخستین نهادهای ایجاد و نهادینه کردن فرهنگ باید در هر کار فرهنگی از جمله این موضوع پیشگام باشند.
وقتی که پدر و مادر جلوی چشم بچهها دروغ میگویند و حتی از بچه میخواهند که مثلاً به دروغ بگوید پدرم نیست، این موضوع در ذهن او جا میافتد که باید برای پیشبرد کارهایش دروغ ببافد و این کار خیلی هم بد نیست.
یا وقتی من از دوستم میخواهم که یک ساعت ماشیناش را به من قرض بدهد و او میگوید که ماشین تعمیرگاه است من از اینکه میدانم او دروغ میگوید ناراحت نمیشوم اما اگر او رک و راست بگوید که نمیتوانم این کار را کنم به من بر میخورد و دلگیر خواهم شد بنابراین دروغگویی بهتر از راستگویی است.
چند وقت پیش نخستوزیر فرانسه در یکی از برنامههای تلویزیونی در جواب مجری که از وی پرسید آیا تا کنون از مواد مخدر استفاده کرده یا نه با صراحت گفت که بله در جوانی یک بار حشیش کشیدم.
او در جایگاه حاکمیت به مردم اطمینان دارد و میداند که از این موضوع فردا علیه او استفاده نخواهد شد، از طرفی او به عنوان یکی ازمردم به حاکمیت هم اطمینان دارد و میداند فردا او را به خاطر راستگوییاش از کار اخراج نخواهند کرد. اما اگر مسئولی در کشور ما با این صراحت سخن بگوید از دو طرف آسیب خواهد دید و از فردا همه به او خواهند گفت معتاد. این نشان میدهد جامعه به او اطمینان ندارد و او نیز به جامعه اطمینان ندارد بنابراین صداقت بزرگترین ارمغان اعتماد است که در چنین جوامعی از بین میرود.
خیلی وقتها مردم وقتی در جایگاهی هستند که به حاکمیت نزدیکند، مثلاً وقتی در نقش قاضی، وکیل، پلیس، کارمند اداره دولتی و...ایفای نقش میکنند یکجور رفتار میکنند و به محض آنکه از آن نقش خارج میشوند و در جایگاه مردم قرار میگیرند جور دیگری میشوند، از این تعارضات در رفتارهای مردم جامعه ما بسیار دیده میشود و همه از آن گلایه دارند، اما باز هم در جریان است.
از این دست رفتارها در جامعه ما بسیار زیاد است به همین دلیل هم تغییر این فرهنگ کار بسیار دشواری است، اما با برداشتن نخستین گام میتوان آن را به نسلهای بعدی بازگرداند.
منبع:روزنامه ایران
نظر شما